تو خدافظی کردی و من هنوز؛گوشیمو کنار گوشم نگه میدارم
نمیدانم چرا؟!
شاید منتظر معجزم...آری...معجزه
شایدمعجزه شودو تو دوباره مرا بخوانی...
وباز صدای دلنشینت مراببرد به اوج خیال...
ومن دوباره از تو جانی دوباره بگیرم
شاید دوباره معجزه شود و تو بامن مهربان شوی...
شاید دوباره معجزه شود..
شاید.......

میدانم معجزه هم برای من و تو کاری نمیتواند
ولی بازهم ساده و در یک کلام منتظرم....منتظر....

 

 

هنـوز هم دلَم تنگ می شـود
برای ِ تو
برای ِبودن هایـَـت که دیگـر نیسـت !
برای ِآغوشـَت که بی مِنـَت برای ِ من باز بــود ...
برای ِاحساسَت و دوســت داشتن هایت !
و برای ِخـودم
که وقتــی نیستــی
عجیـب خود را گـُم می کنـم
ایـــن دلتنگـی ها همـه اش تقصیـر توسـت !
بدجـ ـوری دیـوانه و عاشـقـ ـَم کردی ...

 

 

از نگاهت

از بودنت

از جای دست هام روی تنت

از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود

از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود

از خوابی که تو را به من رسانده

از بوی تنت که لای ملافه هام مانده

از خطوط کف دستم

از سایه ات پشت پنجره

از هیجانم پشت در

از تپش های نابه هنگام قلب من...

از جست و خیزهای دل تو

از حرفهات

می فهمم که دوستت دارم...

(دلم برات تنگ شده عشقم ...)

 

 

بنام خالق عشق

امشب که سقف بی ستاره اتاقم بر سرم سنگینی می کند

مانده ام از یار بنویسم از آن هایی که دیروز با من بوده اند

و امروز رفته اند و یا از تو که حرف مرا می خوانی,

از زمین بنویسم یا از زمان یا از تک نگاه مهربان,

از آسمان که که در محل عبور است یا از دلی که سوت و کور است,

از باران هایی که باریده نشده یا از غزل هایی که سروده نشده است.

از چی بنویسم ...؟

 

شــــــــک نکــــن ...!
" آینــــده ای " خواهـــم ساخت که ,
" گذشتــــه ام " جلویــــش زانـُــــــو بزنــــد ...!
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم ...!
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبــ♥ـخت می کنــــم کـــــه ,
به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت " لعنـــت " بفـــرستـی...!

 

 

عشق دروغین
لیاقت می خواهد واژه " ما " شدن
لیاقت می خواهد "شریک " شدن
تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت

+ نوشته شده در جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, ساعت 11:13 AM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

وقتی هنوز قلب از طپش افتاده ام ...

 

ریتم نفس گیر این موسیقی ...


در جایی که نمی دانم کجاست !


و در روزی که یادم نیست !


برای من خاطـــــره ای نواخته است ...


یکشنبه بود ؛


یا دوشنبه ؛


یا سه شنبه ؛


یا شنبــــــه ای که پیشوندش را


در لا به لای تقویم " نا " گرفته ی


خاطراتم گم کرده ام ...


شاید روزی بود شبیه امروز


یا فـــــــــــــردا ...


دیگر چه فرقی می کند !!!


که کـــــی....؟!


و کجــــــا.....؟!


وقتی هنوز قلب از طپش افتاده ام


با ضرب آهنگش به لرزه می افتـــــــــد ....

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 5:35 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

لعنت به حرفایی که فقط مال وقتیه که مخاطب رو بغل کردی ...!




لعنت به نگاهی که نمیدانی معنایش رفتن است یا ماندن ...!



لعنت به اون کسایی که دوستشون داشتیم اما قدر ما رو ندونستن ...!




لعــنت به ضربانِ قلـبِ من ... که فقــط بـرای تــو میزنــه ...!




لعنت به بعضی خاطره ها که مثل مینهای عمل نکرده توی روحت کاشته شده




و با یک حرف می ترکوننت ...!




لعنت به كسی كه معنی عشق و نمیفهمه ...!!!



لعنت به اونی‌ که بهترین روزاتو براش گذاشتی



و اون تو بد‌ترین روزات تنهات گذاشت!!!

 

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 5:24 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

آنقدر آمدنت

به تاخیر افتاده است

که فقط می دانم

کسی را

روزگاری دوست داشته ام

که حالا شاید

دیگر نشِناسَمش ...

 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 5:17 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

 

 

کاش فقط یک نفر بود که وقتی بغض میکردم بغلم میکردو میگفت ،گریه کنی میکشتمتا ... !

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 5:8 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

بعضي آدمها يهو ميان...

 


يهوزندگيتوقشنگ ميكنن...


يهوميشن همه دلخوشيت...


يهوميشن دليل خنده هات...


يهوميشن دليل نفس كشيدنت...


بعد همينجوري يهوميرن...


يهوگند ميزنن به آرزوهات...


يهوميشن دليل همه ي غصه هات و همه ي اشكات...


يهو ميشن سبب بالا نيومدن نفست...

 

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 5:6 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

نمی دونم از کــجا شروع کنم قصه تلخ ســـــادگیمـــو
نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو
چــــــرا تو اول قصه همه دوســـــــــم مــــــــــــی دارن
وسط قــــــــــصه می شه سر به سر من مـــی ذارن
تا می خواد قـــــصه تموم شه همه تنهام مــی ذارن
مــــــی تونم مثل همه دورنگ بـــــاشم دل نــــبازم
مــــــی تونم مثل همه یه عـــــشق بادی بــــسازم
تا با یک نـــــیش زبــــــون بترکه و خراب بـــــــــــشه
تا بـــــــیان جمعش کنن حباب دل ســــــــراب بشه
مــــــی تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
مـــــــی تونم درست کنم تـــــــرس دل و دلواپسی
مــــــــی تونم دروغ بگم تا خودمو شــــــــیرین کنم
مــــــــی تونم پشت دلا قایم بشم کــــــــمین کنم
ولی با این همه حــــــــرفا باز مـــــــــــنم مثل اونام
یه دروغگو مـــــــی شم همیشه ورد زبــــــــــــــونا
یه نفر پیدا بـــــــشه به مـــــــــن بگه چیکار کــــنم
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟؟؟؟
من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره ؟؟؟
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره .........؟؟؟

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 5:3 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم ...

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...

باز باید مواظب اشک هایم باشم ...

باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ... "

+ نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:, ساعت 4:58 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

اینجا در قلب من حد و مرزی

برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو

زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب

می تواند نفس بکشد؟؟؟

مگر می شود هوا را از

زندگیم برداری و من

زنده بمانم؟؟؟

بگو معنی تمرین چیست؟؟؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟

بریدن از خودم را؟؟؟
+ نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, ساعت 11:28 AM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

اس خداحافظی

 

 

هنوز دلخوشم به،
“خدا نگهدارش”
اگر نمیخواست برگردد؟
اصراری نبود که خدا مرا نگه دارد!

 

 

سکوت که میکنم میگویی خــــداحافظ !

لطفا دیگر سکوت هایـــــــم را تفسیر نکن

اگر می توانستی معنی آن هـــــــا را بفهمی که،

کارمان بــــــه خداحافظی نمی کشید ...

 

 

 

از ما که گذشت !
اما ....
اگر در سرت "هوای خداحافظی" داشتی ،
از همان ابتدا ... سلامی نکن ؛
لطفاً ... !!!

 

 

برای خداحافظی نیا ...
اگر می خواهی بروی ، بی خبر برو ...
می گویند آدم ها تا چیزی را به چشم نبینند ، باور نمی کنند

 

 

 

وداع آخرم با تو وداعم با نفس هامه / ببین نزدیکه ویرون شم ، رفیقم قلب تنهامه
یه دریا تو چشام دارم ، شبم سر ریز بارونه / بدون تو کسی جز من ، کنار من نمی مونه

 

 

گفتی "بخند" .... گفتم " نگاه کن"
گفتی" بگو " ....گفتم "بشنو"
گفتی "عاشق شو" ..... گفتم "حس کن"
گفتی "ثابت کن" .... گفتم "لمس کن"
گفتی "گریه کن" .... گفتم "بزن"
گفتی " برو " ....گفتم ... "خدا نگهدار"
ببین !
همیشه حرف ، حرف تو بوده!

 

 

 

خدا را دوست دارم
حافظ را هم
ولی خداحافظ را نه !

 

 

فانوس شب وداع ، با هر سوسو / می گفت که آن کوچه ی رویایی کو

او بود و کمی شعر و هوایی ابری / امرو نه ابریست ، نه شعریست ، نه او !

+ نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 8:3 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

 

موهای یک زن خلق نشده
 برای پوشانده شدن
 یا برای بازشدن در باد
یا جلب نظر
یا برای به دنبالکشیدن نگاه
موهای یک زن خلق شده
برای عشقش
که بنشیند شانه اش کند ببافد و دیوانه شود
 دیوانه شود..
عطر موهای یک عشق فراموش شدنی نیست....
 
***************
وقتی باکسی ک دوسش داشتی بهم زدی به نفر بعدی که رسیدی نگو رابطمون درحد چندتا مسیج بود
مثل مرد وایسا بگو
اون لعنتی عشققم بود
اون عوضی تموم زندگیم بود
دوسش داشتم

ولی لیاقت نداشت رفت..

 
***************
میخوام از خودم بنویسم....
از دلم.....
 از حسم..
از زنئگیم...
یه خیابون میخام بی انتها....
فقط قدم بزنم....
دلم هوس پاییز کرده ...
یه جاده ی بی منتها...
نم نم بارون...
صدای خش خش برگ زیر پاهام...
هیچ صدای نباشه...
فقط صدای هق هق خودمو بشنوم ...
هیچ صدای نمیخوام باشه ...
حتی نمیخوام خدا هم دیگه صدام کنه ...
خسته ام از زمزمه هایی که تو گوشم بود...
میخوام تنها باشم...
میخوام تو خودم باشم...
بارون بزن ...
بزن خیسم کن ...
خیسم کن ترم کن ..
تا کسی نبینه چشام بارونیه ...
خسته ام
خدا خسته

خدا خسته اممممممممممممممممممممممممممممممممممم.......

+ نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 8:0 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

رویای یخی...

پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را

 و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم

 بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم

 همه روزه، میشنیدم صدای عشق را

 حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی

 همه شب;

 پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود

 رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود

 که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر

 و در مجادله ناکوک دل و عشق،

 کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"

 تو میدانستی;

 رویای شیرینم، یخیست

 "هایش" کردی

 چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
+ نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, ساعت 5:52 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

 

 
                                                             راستی...؟؟؟؟
 
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت..
نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی..
تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی...

اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم...

+ نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, ساعت 5:25 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

 

مردي با خود زمزمه مي کرد:

خدايا با من حرف بزن!
يک سار شروع به خواندن کرد،‌ اما مرد نشنيد.
مرد فرياد برآورد:
خدايا با من حرف بزن!
آذرخش در آسمان غريد، اما مرد اعتنايي نکرد.
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:
پس تو کجايي؟ بگذار تو را ببينم!
ستاره ‌اي درخشيد، اما مرد نديد.
مرد فرياد کشيد:
خدايا به من معجزه‌ اي نشان بده!
کودکي متولد شد، اما مرد باز توجهي نکرد...
مرد در نهايت يأس فرياد زد:
خدايا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببينم...
از تو خواهش مي کنم...
پروانه‌اي روي دست مرد نشست، و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.
ما خدا را گم مي کنيم در حالي که او در کنار نفسهاي ما جريان دارد...
خدا اغلب در شاديهاي ما سهيم نيست...
تا به حال چند بار شاديهايمان را آرام و بي بهانه به او گفته ايم؟
تا بحال به او گفته ايم که چقدر خوشبختيم؟؟
که چقدر همه چيز خوب است؟
که او چه خوب هست؟؟
خيال مي‌کنيم تنها زمانيکه به خواسته خود رسيده ‌ايم او ما را ديده و حس کرده است اما...

گاهي بي‌پاسخ گذاشتن برخي خواسته هاي ما نشانگر لطف بي اندازه او به ماست

+ نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, ساعت 5:24 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |

 

مگه تو نگفته بودی  عشق و زندگی قشنگه ؟ ولی خوب نگفته بودی که همش بی آبو رنگه تو همیشه گفته بودی وقتی عاشق میشی انگار دل دریارو گرفتی تویه دستایه سپیدار مگه نرخ خوبی چنده ؟ که تو برگایه برنده تو به این راحتی سوختی مگه تو نگفته بودی ؟  من تو دریای جنونت دل دادم به آسمونت بادبونامو سپردم به نگاه مهربونت گم شدم تو دل بارون با یه حاله عاشقونه تو که گفتی نمیدونی پس بگو آخ کی میدونه مگه من دوست نداشتم ؟ مگه عاشقم نبودی ؟ مگه آخرین بهانه واسه زندگیم نبودی ؟ مثل گل مثله یه سایه مثل بی کران دریا مثل یه حس عجیبی تویه صندوقچیه رویا مگه نرخ خوبی چنده ؟ که تو برگایه برنده تو به این راحتی سوختی مگه تو نگفته بودی ؟      

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت ؟

که روشنی همیشه بشارت بخش

و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست ؟

که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت ؟

آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست

اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی !

بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را

همدلی با سایه را

بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست

بیاموز تا نو شوی

از نو بیافرینی

از بند واژه ها به در ایی

و جهانی دگر آفرینی

بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد

بیاموز تغییر را

تحول را

اما از بن و ریشه تغییر ده !

بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال

بلکه در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی

بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد

از بی وفایی وفا بیاموز!

از بی ثمری ثمر

از خشم مهربانی

از نفرت عشق

از مرگ زندگی

بیاموز که آموختن مرز ندارد

و بی مرزی آموزش رایگان طبیعت است

+ نوشته شده در شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, ساعت 5:23 PM توسط [̲̅a̲̅][̲̅t̲̅][̲̅e̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅][̲̅h̲̅] |